loading...

نوشته های آسیه سلطانی

می ایستم و صبر می کنم؛ که عاشقان، ایستاده می میرند.

بازدید : 3
چهارشنبه 7 اسفند 1403 زمان : 0:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

نوشته های آسیه سلطانی

بســــم الله الرحمن الرحیم

گاه می‌خواهم که سر

بر روی زانویت نهم

دست خود را روی موهایم بلغزانی و من

بوسه بر دستت زنم

ناگهان در پاسخی از سوی تو

بوسه بارانی شوم

قند ریزد روی قند...

♡♡♡

گاه می‌خواهم در آغوشم بگیری

تنگِ تنگ

تا به روی شانه‌هایت، سر گذارم

هم بگریم

هم بگریی

اشک مان در هم بیامیزد

نمک روی نمک...

بازدید : 16
سه شنبه 29 بهمن 1403 زمان : 4:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

نوشته های آسیه سلطانی

بسم الله النور

دوستت دارمی‌به او گفت تا امتحانش کند.

و او، خود را عقب کشید تا میزان صداقتش را بسنجد.

یک سوء تفاهم، کافی بود که هر دو تا آخر عمر، تنها بمانند...

بازدید : 13
سه شنبه 29 بهمن 1403 زمان : 3:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

بسم الله النور

دوستت دارمی‌به او گفت تا امتحانش کند.

و او، خود را عقب کشید تا میزان صداقتش را بسنجد.

یک سوء تفاهم، کافی بود که هر دو تا آخر عمر، تنها بمانند...

بازدید : 9
سه شنبه 29 بهمن 1403 زمان : 3:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

بســـــم الله الرحمن الرحیم

نوشته های آسیه سلطانی

کاش به کنج آشپزخانه‌ی دلم، سری می‌زدید.

و من هر غیری را از پنجره‌ی آشپزخانه، پرواز می‌دادم

تا بتوانم میزبان تان باشم.

کاش رو به رویم می‌نشستید و

برایتان یک نوشیدنی گرم می‌ریختم.

شما می‌فرمودید: «برای خودت هم بریز!»

و من، اشک‌های جاری بر گونه‌هایم را می‌نوشیدم

موجوداتِ بانمکی که لبخند را بر چهره‌ی خیسم، می‌نشاندند...

بازدید : 26
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 5:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

بســـــم الله الرحمن الرحیم

نوشته های آسیه سلطانی

کاش به کنج آشپزخانه‌ی دلم، سری می‌زدید.

و من هر غیری را از پنجره‌ی آشپزخانه، پرواز می‌دادم

تا بتوانم میزبان تان باشم.

کاش رو به رویم می‌نشستید و

برایتان یک نوشیدنی گرم می‌ریختم.

شما می‌فرمودید: «برای خودت هم بریز!»

و من، اشک‌های جاری بر گونه‌هایم را می‌خوردم

موجوداتِ بانمکی که لبخند را بر چهره‌ی خیسم، می‌نشانید.

بازدید : 24
جمعه 25 بهمن 1403 زمان : 3:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

نوشته های آسیه سلطانی

بســـــم الله الحکیـــــــم

دست روح را از دست عقل، بیرون می‌کشد

چشم‌ها را می‌بندد

می‌خواهد خود را میهمانِ دنیای خیال کند؛

اما سفر به خیال، شرط دارد؛

راه دارد؛

و ابزار خود را می‌طلبد.

با چشم بر هم زدنی،

مشامش، بوی خاک می‌گیرد

و طوفان همه چیز را عریان می‌کند.

نسیم، نرم و لطیف، بر حس لامسه اش، راه می‌رود.

خنکایش، هرچند دل انگیز است،

لیکن از حد که می‌گذرد،

لرزه بر وجودش می‌اندازد.

خورشید، بر تنِ لرزان و خسته اش، می‌تابد

و پرتو گرمش را با ویتامین D

به استخوان‌هایش هدیه می‌دهد.

آرام آرام شرایط فراهم می‌شود

تا به جاده بزند؛

به جاده‌ی شگفت انگیز خیال...

ادامه دارد...

بازدید : 23
پنجشنبه 24 بهمن 1403 زمان : 3:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

نوشته های آسیه سلطانی

بســــــم الله الذی هـــو مدبر الامــــــور

دومین داستان کوتاهش را هم نوشت و کناری گذاشت.

به امید ویرایشی بی نظیر از استادش؛

شاگردی که تنها استاد، او را به خوبی درک می‌کرد...

✍🏻 آسیه سلطانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پ. ن: مدتی است با هایکوآشنایی مختصری پیدا کرده ام. نمی‌دانم شعر سپیدم، چقدر ممکن است با‌هایکو شباهت داشته باشد، اما خواستم این بار کمی‌متفاوت بنویسم.

بازدید : 16
سه شنبه 22 بهمن 1403 زمان : 14:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریه‌ی گل، شبنمی‌حاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای هکر نستی شد.
و اینگونه بود که روز تازه‌‌‌ای آغاز شد.

بازدید : 20
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 4:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

نوشته های آسیه سلطانی

بســـم الله النــــــور

آن مرد آمد

با لباسی سپید

و کتاب‌هایی در دست...

آن مرد آمد

با لبخندی بر لب

و دستانی گرم

که سرمای فقر را اندکی، کم می‌کرد...

آن مرد آمد

با یک دنیا امید

تا فردایی تازه و زیبا را به کودکان هدیه کند...

آن مرد آمد

و کودکان مرور کردند آرزوهایی را که در سر داشتند.

آن مرد آمد

تا بیاموزد صداقت و همدلی و صبر را به کودک دوستان

در «باشگاه مرورگر»...

پ. ن: شعر سپیدی که سروده ام، حسی بود که همراه با دوستانم در «باشگاه مرورگر» در ارتباط با دکتر #مرتضی_شمس_آبادی، تجربه کردم. کسی که عشقش به کودکان و نوجوانان، ستودنی است.

****************************************************************

متن زیر نوشته‌ی ایشان است که در سایت شان به اشتراک گذاشته اند:

کتاب روشنایی است، جهانی است که با خوانده شدن و ورق خوردن صفحاتش به روی خواننده باز می‌شود و زندگی و جهانی دیگر به او هدیه می‌کند. کودک و نوجوان، عصارۀ زندگی و چکیدۀ امید خلقت‌اند. آیندۀ به دستان کوچک آن‌ رقم می‌خورد و حیات به لبخند و جهان آن‌هاست که می‌تپد. با این حساب چه کسی سزاوارتر از کودکان و نوجوانان برای دسترسی داشتن به کتاب‌ها می‌توان پیدا کرد؟!

نوشته های آسیه سلطانی

در شرایطی که قیمت کتاب‌ها روز‌به‌روز بیشتر می‌شود (مثل چیزهای دیگر)، کودکان و نوجوانان مناطق کم‌برخوردار بیش از هر کودک و نوجوان دیگری از این نیاز و خوراک فکری و روحیِ اساسی محروم می‌شوند. کتاب‌رسانی به کودکان و نوجوانان را، نباید صرفا یک عمل مهربانانه درنظر گرفت؛ این کار یک سرمایه‌گذاری اجتماعی، معنوی و حتی اقتصادی است؛ برای سلامت فکری، روانی و رفتاری یک نسل و نسل‌هایی که بعد از او خواهند آمد، برای جامعه و جهانی که به دست و فکر و زبان آن‌ها دوام دارد، دوام می‌یابد و ساخته خواهد شد.

در روزگاری که «امید» گوهری نایاب و کمیاب است و جهان در پیش چشم بزرگسالان روز‌به‌روز تیره‌تر می‌شود، باز کردن جهان‌ها و امکان‌های تازه به روی کسانی که بیشترین امید و شور و همت را دارند، حکیمانه‌ترین تدبیری است که یک ملت می‌تواند برای فردای خود اتخاذ کند؛ به امید بازگشت روزنه‌هایی از امید به سرزمینش.

بدین منظور تصمیم گرفتیم به مناسبت ولادت امام حسین (ع)، مبلغی را جمع‌آوری کرده و کتاب‌های مناسب را از طریق یکی از مروجان کتاب فعال مناطق کم برخوردار یا نهادهای مرتبط تامین و تجهیز کتابخانه‌ها در این مناطق به دست کودکان و نوجوانان برسانیم.

شماره کارت اعلامی‌مختص همین کار است و نیازی به ارسال فیش‌های واریزی نیست. در‌عین‌حال خواهشمندیم این فراخوان را برای دوستان و آشنایان خود ارسال فرمایید تا بتوانیم سهم بیشتری در شادی بخشی به استعدادها و سرمایه‌های از نظر پنهان کشورمان داشته باشیم.

با احترام
مرتضی شمس‌آبادی
باشگاه هم‌خوانی مرورگر

بازدید : 23
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 4:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های آسیه سلطانی

نوشته های آسیه سلطانی

بسم الله النور

اینجا را از کودکی می‌شناختم؛

ولی هرچه می‌گذرد بیشتر می‌فهمم که

در اینجا، همه چیز، جورِ دیگری است.

زمین

آسمان

آب

هوا

و حتی کبوترهایش.

آری... اینجا همه چیزش، مهمان نوازی است.

وقتی پایت را بر زمینش می‌گذاری، حس رهایی به سراغت می‌آید.

بر زمین که می‌نشینی، فرش‌های آبی اش تو را به آسمان آبی می‌برد؛

درست مثل قالیچه‌ی سلیمان.

در حیاطش که قدم می‌زنی، صدای آب، جانت را سیراب می‌کند.

آنچنان که دوست داری روحت را در حوض سپید سنگی اش شستشو دهی.

هوای اینجا اعتیاد آور و مست کننده است.

چنان مست می‌شوی که گذر زمان را نمی‌فهمی

و چنان معتاد، که هنوز نرفته، می‌خواهی برگردی.

چه دارد اینجا که اینقدر خاص است؟!

نمی‌دانم.

اما این را دریافته ام که در و دیوار حرم هم، زنده اند و دل شان به ولایتِ عشق،گره خورده.

شاید دلیل این همه حس خوب، همین باشد.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 77
  • بازدید کننده امروز : 76
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 79
  • بازدید ماه : 87
  • بازدید سال : 1537
  • بازدید کلی : 1569
  • کدهای اختصاصی