فرزند پائیزم
جاریست در رگهای من «مِــهر» و
همسایهی همسایه ام، باغِ بهاران است؛
اردیبهشت آمد!
احیا کند با هر نفس، جانم؛
جاری کند با هر تپش
خون-تازهای در رودِ رگهایم؛
اما دریغ و حیف!
از واژههایش مدتی بسیار
من بی خبر هستم؛
او درعوض، هرشب
گیرد سراغِ واژههایم را...
اما دریغ و حیف!
ای کاش می فهمید
ای کاش میدانست!
با جملهها و واژههای تازه و نابش،
جان گیرم و
بخشم به دنیا جان؛
ای کاش میفهمید!
ای کاش میدانست!
ای کاش دل میداد!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پی نوشت: بهار عمر دوستان اردیبهشتی، همیشه پرشکوفه باد 🌸