خورشید طلوع کرد. با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد. گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.از گریهی گل، شبنمیحاصل شد.همه جا پر از حس زیبای هکر نستی شد....
خورشید طلوع کرد.
با انگشتانِ نورانی اش، رخسارِ گل را نوازش داد.
گل از خجالت، سرخ شد و ازشادی گریست.
از گریهی گل، شبنمیحاصل شد.
همه جا پر از حس زیبای هکر نستی شد.
و اینگونه بود که روز تازهای آغاز شد.